كمك به همنوعان، مسئولیتی که بر دوش همه‌ی آحاد مردم است

سقوط هواپیما

داستان زیر، داستانی حقیقی است که نکته‌ای بسیار مهم را در خود جای داده است:

هواپیمایی در سال ۱۳۳۱ شمسی در راه تهران – شیراز، دچار نقص‌فنی می‌شود و در نزدیکی شیراز در حوالی چند روستا سقوط می‌کند. در همان حوالی چادر برخی از مردم تُرک قشقائی نیز برپا بود.

در این سانحه‌ی حوایی، به جز دو تن از مسافران، متاسفانه بقیه‌ کشته می‌شوند. اما موضوع اصلی این داستان، بار هواپیما است. چراکه در بار این پرواز چند چمدانِ پر از اسکناس و سکه‌ی طلا، متعلق به آقای عدل – از سرمایه‌داران بزرگ شیرازی – بود. او قصد داشت با این پرواز، سرمایه‌اش را به شیراز منتقل کند.

گفته شده است که پس از این سانحه، مردم از روستاها و چادرهای عشایری قشقائی به صحنه می‌آیند. آتش را کاملا خاموش می‌کنند، و دو نفر بازمانده از این سانحه را نیز سر و سامان می‌دهند.

در بین، تا جریان چمدان‌ها از آقای عدل به گوش مردم روستایی و عشایر قشقائی می‌رسد؛ خیلی سریع شروع به جستجو می‌کنند.

با نظر به اینکه نقطه‌ی برخورد و وقوع سانحه شیبدار بوده و هواپیما هم بعد از اولین برخورد دو تکه شده بود. قسمت بارش در زمان سانحه جدا شده بود و به همین خاطر اسباب و اثاثیه به هر نقطه‌ای افتاده بودند. بنابراین تلاش و جستجوی مردم ساعت‌ها به طول انجامید.
اما جالب است که پس از ساعت‌ها زحمتی که آنها به خود داده بودند. هر آنچه را که پیدا کرده بودند را بدون هر گونه چشم‌داشتی و بدون هر گونه کاستی آوردن و یکجا جمع کردند.

چند روز پس از این سانحه و اقدام مردم، پلیس تمام پول‌ها و طلاهای موجود را به دفتر عدل می‌برد. این کار بزرگ روستاییان و عشایر که آن همه طلا و پول را جمع کرده و بدون هر گونه دست‌درازی و تعدی، تحویل مامورین داده بودند، چنان تعجب‌آمیز بود که تمام خبرنگاران، حتی نمایندگان روزنامه‌های خارجی در ایران را هم به دفتر عدل کشانده بود.

جناب عدل که اشتیاق روزنامه‌نگاران برای سفر به منطقه را می‌بیند و خودش هم می‌خواهد برای تشکر از مردم به آنجا برود، ترتیبی می‌دهد که همه بتوانند در این سفر نسبتا کوتاه حاضر باشند و بتوانند به آن منطقه بروند. و همین طور با اشتیاق مقدار زیادی طلا برای دختران و زنان، پول برای مردان و اسباب‌بازی و عروسک هم برای بچه‌هایشان می‌برد.

در همین خبرنگاری نوشته بود که آقای عدل داشت هدایا را توزیع می‌کرد و ما هم برای خبرمان با مردم صحبت می‌کردیم. در صحبت با مردم، همه‌ی آنها از حرام و حلال می‌گفتند و اینکه مال دیگران را نباید خورد خواه آن مال شخصی باشد خواه دولتی و …؛ در همین بین بود که همهمه‌ای از طرف دیگر روستا بلند شد.

چوپانی چند بسته از اسکناس‌های درشت را در دست داشت و به سمت ما می‌آمد و خدا را شکر می‌کرد که صاحب مال اینجا است و می‌تواند هر چه زودتر امانت‌داری را به اتمام برساند و آن پول‌ها را به صاحبش پس بدهد و بار مسئولیت را از روی دوش خود بردارد.

وقتی پای حرف چوپان نشستیم، می‌گفت دیروز یکی از بزغاله‌هام از سر بازیگوشی در تنگه‌ای گیر افتاده بود؛ رفتم بیرونش بیاورم که یک بسته پول دیدم؛ پس خوب گشتم و چند تای دیگر هم پیدا کردم. منتها شب بود و باید می‌ماندم؛ پس همین که صبح شد، گفتم گله را نزدیک ده می‌برم و پول‌ها را به کسی می‌دهم تا به نحوی به صاحبش برگرداند.

این خبرنگار در ادامه می‌گوید: همه‌ی ما چه خارجی و داخلی، به سر و وضع چوپان و بسته‌های اسکناس نگاه می‌کردیم و اشک می‌ریختیم.
در همان‌جا یک آمریکایی حاضر در صحنه می‌گفت همه‌ی آن ثروت و پول زیادی که در شیراز دیدیم هیچ، همین چند بسته‌ی اسکناس می‌تواند همه‌ی این مردم را کاملا ثروتمند بکند.
پس آخر چرا؟ چی باعث می‌شود به این راحتی همه‌ی آن ثروت بدون ذره‌ای خدشه، به صاحبش برگردد؟ من همه‌ی دنیا را گشته‌ام، محاله جای دیگری به جز ایران چنین چیزی را دید.

 


 

داستان فوق فقط نمونه‌ای از رخدادهایی است که در روزگاران پیشین در این مرز و بوم اتفاق افتاده و ثابت کرده است که مردم این دیار، با طینتی پاک و طبعی بلند، هیچ‌گاه چشم‌داشتی به داشته‌های دیگران نداشته‌اند و همیشه در پی یاری‌رسانی به دیگران بوده‌اند.

در زمان طاغوت و ظلم، چند روستایی و عشایری حتی نگاه بد هم به ثروتی هنگفت نمی‌کنند.

چوپانی که به نوشته‌ی خبرنگار، مدت‌ها در کوه‌ها و مکان‌های صعب‌العبور و سخت بود و تمام بدنش و لباس‌هایش چرک شده، ثانیه‌ای هم به تصاحب پول‌ها فکر نمی‌کند.

پس امروز که در دنیایی بزرگ‌تر، آزادی‌ای بیشتر و شرایطی بسیار مناسب‌تر به سر می‌بریم؛ حقیقتا باید آن باور و اعتقاد و نگاهِ پاک پیشینیان‌مان را فراموش نکنیم و آن شیوه‌ی پاک سلف صالح خودمان را در پیش گیریم.

بی‌شک، امروز نیز گروه کثیری از مردم همان رسمِ زیبا را در پیش گرفته و می‌گیرند. اما چه خوب که همه‌ی ما همیشه این‌ها را در ذهن خود مرور کنیم و هیچ‌گاه فراموش نکنیم که می‌توانیم و باید کمک به نیازمندان و محتاجین کمک را سرلوحه‌ی کار خود قرار دهیم.

بنی‌آدم اعضای یک پیکرند    که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی را بدرد آورد روزگار      دگر عضوها را نماند قرار

این مطلب را با دوستان خود به اشتراک بگذارید:

دیدگاهتان را بنویسید