چند سال پیش مربی یکی از كلاسهای یکی از خيريهها براي ايتام، در طرحی ابتكاری به بچهها گفته بود كسانی كه مایل هستند نامهای ادبی برای كسی كه دوستش دارند بنویسند. و پس از اقدام بچهها، برخی از نامهها بسیار عالی و نشانگر درك بالا و احساس انسانی قوی موجود در روح كودكان بود.
و متن زیر هم یكی از آن نامهها است؛ البته در متن این نامه برخی غلطهای املایی و ویراستاری وجود داشت كه به منظور تفهیم بهتر، اندکی در متن تصرف شده و البته به جهت حفظ امانت، پس از تصحیحی اندک، تصویر اصل نامه نیز به همراه متن تایپ شده شده است.
به نام آن کسی که جهان مال اوست
موضوع: پدر جانم
سلام بچه ها خوبید. امیدوارم که حالتان خوب باشد. بچه ها من می خواهم درباره پدرم حرف بزنم.
بچه ها قدر پدرهایتان را بدانید، البته کسانی که پدر دارند [را میگویم]. من همیشه آرزو داشتم که پدرم کنار خانواده ام بود.
بچه ها پدر من آپاندیس داشت و مُرد. وقتی که پدرم مُرد [او را پس از مرگ] دیدمش، آنقدر دلم گرفته بود که آرام نمی شدم. من پدرم را خیلی دوست دارم.
من شب های جمعه برای روح همهی پدرهایی که از دنیا رفتند و همین طور پدر خودم صلوات و قرآن ختم میکنم. من خیلی دلم برای پدرم تنگ شده است، بعضی وقتها آنقدر دلم برای پدرم تنگ میشود که نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم [و حزن و ناراحتی و اشک بر من غلبه می کند].
یادش بخیر، وقتی پدرم زنده بود با هم به ماهیگیری میرفتیم، [و یا] در باغها میرفتیم؛ خیلی دلم برای پدرم تنگ شده است.
پدر من یک شکارچی بود، او یک اسب داشت. یادم است یک بار که من را بر اسب سوار کرده بود، من آنقدر می ترسیدم که مدام جیق میزدم؛ وای به حال ما بیپدران [= پدر از دست داده ها] وقتیبچه های دیگر را می بینم که به پدرشان می گویند بابا جان این را بخر، آن را بخر! آن قدر دلم میگیرد که کم کم گریهام میگیرد.
خوشا به حال کسانی که پدر دارند. من پدرم را دوست دارم؛ [ولی] وای به حال ما که سالها در یتیمخانه زندگی میکنیم. [البته] دستشان هم درد نکند که ما را اینجا راه دادهاند؛ ما اینجا آمدیم تا درس بخوانیم. امیدواریم که همهی دانش آموزان دنیا قبول شوند و همین طور خواهرهایم و برادرم [هم قبول شوند]. من دوست دارم وقتی بزرگ شدم دکتر آپاندیس بشوم.