دلنوشته دختر برای پدر فوت شده + متن و جملات احساسی دختر برای پدر از دست رفته
دلنوشته های زیبای دخترانه برای پدر فوت شده
در این مطلب روزانه مجموعه متن و جملات دلنوشته دختر برای پدر فوت شده و از دست رفته را آماده کرده ایم که بسیار احساسی و عاشقانه هستند و امیدواریم مورد توجه شما قرار بگیرد.
شاید
یـک روز
به ندیدنت
بـه نشیدن صدایت
و به جای خالیات عادت کنم!
امـا بابا…
فراموش کردنت هنـری است که اصلا ندارم…
***
نوشتن متن برای دختری که پدر ندارد، نوشتن قصه ای است عاشقانه که انتهای آن ابتدای تنهایی های دختر است و نتیجه ی آن خواستن های مکرر دوباره بودن پدر؛ قصه ای که تمام کلمات آن از غصه های دوری دختر می گوید و البته از صبوری های او، که همین صبوری هاست که زندگی را زندگی می سازد.
***
پدر و مادر
همانند سورهای از قرآن هستن
که هیچ کس نمیتواند مانندش را برایت بیاورد…
گوش هایم را میگیرم، چشم هایم را میبندم
و زبانم را گاز میگیرم
ولی حریف جای خالیت نمیشوم
چقدر دردناک است فهمیدن نبودنت پدر…
پدرم،
همین که میدانم کسی شبیه تو نیست
چقد دلهره آور میکند نبودنت را…
***
متن زیبای عاشقانه دختر برای پدر
وقتی نباشی پدرخاطراتت بپچاره ام میکنند
خاطرات نه سر دارند و نه ته…بی هوا می ایند تا خفه ات کنند…
میرسند گاهی وسط یک فکر …!
گاهی وسط یک خیابان …
سردت می کنند…داغت می کنند…
رگ خوابت را بلدند…زمینت می زنند…
خاطرات تمام نمی شوند…
تمامت می کنند…
نیاز به کسی دارم که راه را نشانم دهد؛
تنبیه ام کند؛
تشویقم کند؛
نه به حق قدرتی که دارد؛
بلکه به اقتدارش؛
من پدرم را می خواهم …
***
متن ادبی پدر برای پدر فوت شده
پدر، عشق تو مثل لطافت و زیبایی یک روز قشنگ بهاری است.
پدر، یاد تو مثل بیخیالی و راحتی یک روح سبکبال، در گردش یک روز خوش آب و هوای تابستانی است.
پدر، فکر به تو مثل گرمای کنار هیزمی سرخ شده از آتش، در یک روز سرد زمستانی است. پدر، امنیت در تو مثل آغوش گرم مادری پر مهر، برای فرزندی ترسان از دنیای ناشناختههاست.
پدر، کلام تو مثل مشعلی روشن و فروزان، در تاریکی راههای مخوف و پر پیچ و خم زندگی است.
پدر، روح تو مثل آرامش و سکون، بعد از یک جابجایی مکان، از زمانی تا به ابدیت است.
پدر، سپر تو نه مثل، بلکه خود عشق، خود امنیت، خود کلام و خود نجات توست
***
می گن دخترا عزیز دوردونه بابان….
می گن دخترا بابایی ان…..
آره منم عزیز دوردونه بابام بودم ٬ منم بابایی بودم…
اما اصلا تو این فکر نبودم که قراره به این زودی تکیه گاهمو ٬ پشت و پناهمو ٬
عزیزم رو ٬ بابام رو از دست بدم….
باورش ٬ درکش ٬ تحملش خیلی برام سخته هنوز که هنوزه نتونستم فراموش کنم
برای یه دختر که عزیز باباست اینکه لحظه جون دادن پدرش بالای سرش باشه ٬ دستاش تو دستش باشه اما نتونه هیچ کاری براش بکنه خیلی دردناکه
حالم و احساساتم با گفتن کلمات بیان نمی شه ٬ دردی که کشیدم و می کشم
برای گفتنش کلمات هم کمن خیلی کم…
بابا دوستت دارم و همیشه به یادتم
***
جملات ادبی برای پدر فوت شده
دلتنگ که میشوم آلبوم را باز میکنم
چشمم که به عکست که میافتد دنیایی از خاطرات شیرین
جلوی چشمم باز میشود که روزگارم را تلخ میکند…
پدر تو رفتی و دنیا برایم تیره و تار شد.
دلخوش به همین چند قطعه عکس و مرور خاطرات توام…
***
خواستم کمی از دلتنگی هایم برایت بگویم
از نبودنت
ولی پدر، نبودنت که نوشتن ندارد…
درد دارد، درد ، درد ….
متن احساسی عاشقانه برای پدر فوت شده
پدر
.
.
.
بعضی از دردا چند دقیقه طول میکشن
بعضی دردا چند روز
بعضیا چند ماه
بعضیا سالها
اما…
درد رفتنت، تا ابد تموم وجودم رو عذاب میده…
***
حرفهایی هست که
نمیشود گفت
من سالهاست هر کسی
میپرسد خوبی
فقط سرم را تکان میدهم
و این ناگفتنیترین حرف من است…
***
کاش خدا یه فرصت دیگه بهم میداد
تا با پدر بودن را بیشتر احساس میکردم
کاش میشد دوباره تو آغوشش برم
و بهش بگم دوستش دارم
بهش بگم بابا زندگی بیتو معنا نداره
کاش میشد فرصتهای از دست رفته رو جبران کرد
بابا خیلی دوست دارم دلم برات تنگ شده
پدر وقتی که رفتی من شکستم…
مهربانم
ازغم تو؛
جمعهها دلتنگترم
غصهام سنگینتر
و بغضم شکنندهتر است
حرفهای کمتری برای گفتن دارم
و اشکهای بیشتری برای ریختن…
***
پدرم، سلام…
دلم بـرای تو تنــگ اسـت
و ایـن را به خودِ تو هـم نمیتوانم بگــویم
آن قـَدر دوری از من که دیگــر دسـت آرزوهایم به تو نخواهند رسید
دلـــم بـرای تــو تنــگ اسـت
و ایـن را
به خــــــــدا هـم
نمی تــــوانم بگـــویم
خواستـَنــَت، داشتــَنـت
محال است…
دلـــم بـرای تـــو تنــگ است… پدر
***
به یاد پدر سخت گریستم
پدرم وقتی رفت، سقف این خانه ترک بر میداشت
پدرم وقتی رفت دل من سخت شکست…
این بغض لعنتی… این بغض لعنتی
وقتی دیروز باران بارید
“آن مرد در باران آمد” را به یاد آوردم
“آن مرد با نان آمد”
یادم آمد که دیگر پدرم در باران
با نانی در دست و لبخند بر لب
نخواهد آمد
دیروز دلم تنگ شد و با آسمان و دلتنگیاش
با زمین و تنهائیش، با خورشید و نبودنش…