یک داستان آموزنده
یکی از کشاورزان منطقه ای، همیشه در مسابقهها جایزه بهترین غله را به دست میآورد و به عنوان کشاورز نمونه شناخته شده بود. رقبا و همکارانش، علاقهمند شدند راز موفقیتش را بدانند. به همین دلیل، او را زیر نظر گرفتند و مراقب کارهایش بودند. پس از مدتی جستجو، سرانجام با نکته عجیب و جالبی روبرو شدند. این کشاورز پس از هر نوبت کِشت، بهترین بذرهایش را به همسایگانش میداد و آنان را از این نظر تأمین میکرد. بنابراین، همسایگان او میبایست برنده مسابقهها میشدند نه خود او!
کنجکاویشان بیشتر شد و کوشش علاقهمندان به کشف این موضوع که با تعجب و تحیر نیز آمیخته شده بود، به جایی نرسید. سرانجام، تصمیم گرفتند ماجرا را از خود او بپرسند و پرده از این راز عجیب بردارند!
کشاورز هوشیار و دانا، در پاسخ به پرسش همکارانش گفت: چون جریان باد، ذرات بارورکننده غلات را از یک مزرعه به مزرعه دیگر میبرد، من بهترین بذرهایم را به همسایگان میدادم تا باد، ذرات بارورکننده نامرغوب را از مزرعههای آنان به زمین من نیاورد و کیفیت محصولهای مرا خراب نکند!!
نتیجهی اخلاقی داستان فوق
داستان آموزندهی فوق، مربوط به واقعیتی است که در هر برهه از زندگی و در هر شرایطی برای تمامی انسانها صدق میکند. اگر در مسیر زندگی خود، به فکر همسایگان، آشنایان و حتی جامعهی خود نباشیم، خیلی زود وزشهای زندگیِ اجتماعی افکار و رفتار و اعمال سایرین را به سمتِ زندگی ما خواهد کشید و همین سبب تاثیر گرفتن زندگی ما از سایر زندگیها خواهد شد.
پس چه خوب است که با توجه به رشدِ کیفیت زندگی دیگران، زمینهای را برای رشد هر چه بهتر زندگی خود و عزیزانمان را فراهم سازیم
بنی آدم اعضای یک پیکرند | که در آفرینش ز یک گوهرند |
چو عضوی به درد آورد روزگار | دگر عضوها را نماند قرار |