دنیا پر از داستانهای حقیقی و مطابق با واقعی است که به خوبی نمایانگر این بیت شعر بسیار مشهورند:
تو نیکی میکن و در دجله انداز |
که ایزد در بیابانت دهد باز |
و در حقیقت، موضوع همین است؛ ساختار این جهان هستی (به عنوان بهترین نمونهای که خداوندِ احسن الخالقین برای ما انسانها آفریده است) به گونهای چیده شده است که رفتار و سکنات ما به هر صورتی که باشند؛ خواه خوب و خواه بد، خواه کوچک و خواه بزرگ، خواه موثر و خواه بیتاثیر و …؛ به هر صورت بازاتبشان دیر یا زود به خود ما باز خواهند گشت.
و گاه نیز این بازتاب در حد و اندازهی اولیه نخواهد بود، بلکه همچون بازتاب “اثر پروانهای” بارها و بارها بزرگتر از آنچه که تصورش را بکنیم، به ما باز خواهد گشت.
داستان حیرت انگیز دکتر هاروارد کلی
داستان دکتر هاروارد کلی – Howard Atwood Kelly (متولد 1858 و متوفی در سال 1943 میلادی)، نمونهای بارز از موضوع یاد شده است که نشان دهندهی حقیقی بودن بیت بالاست؛ اگرچه داستان و سرگذشت زندگی وی بارها در فضای مجازی نشر داده شده است، اما بیان مجدد آن خالی از لطف نیست. و آن اینکه:
روزی پسر فقیری که با فروش هنزر و پنزرها و اسبابهای نه چندان ارزشمند در محلههای مختلف شهر، خرجِ زندگی و تحصیل خودش را به سختی بهدست میآورد، به شدت دچار تنگدستی و نداری شد؛ در واقع او تنها یک سکهی ناقابل در جیب خودش داشت.
از آنجا که گرسنگی بیش از حد به او فشار آورده بود، تصمیم گرفت از خانهای تقاضای اندکی غذا و یا حتی تکهای نان کند؛ با این وجود، وقتی درب منزلی را زد و دختر جوانی در را به روی او گشود؛ او دستپاچه شد و شتابزده به جای غذا، یک لیوان آب از دختر طلب کرد.
اما دختر جوان که احساس کرد او بسیار گرسنه است و متوجه شد که این پسر جوان نیاز به غذا نیز دارد؛ برایش یک لیوان بسیار بزرگ پر از شیر کرده و درب منزل آورد؛ آن پسر نیز شیر را سر کشیده و آهسته و با مقداری دلهره گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟
دختر جوان در پاسخ به او گفت: هیچ چیز؛ مادرمان به ما یاد داده است که درمقابل کار نیکی که برای سایرین انجام میدهیم چیزی دریافت نکنیم.
بنابراین پسرک نیز در مقابل، از صمیم قلب از او تشکر کرد و از آنجا دور شد …
پسرکِ داستانِ حقیقی فوق (و ادامهی آن در پایین) هاوارد اتوود کلی نام داشت، که یک متخصص زنان اهل آمریکا بود.
او پس از دور شدن از جلوی خانه، نه تنها از نظر جسمی خود را قویتر حس میکرد، بلکه ایمانش به خداوند متعال و انسانهای نیکوکار و خیّر نیز بسیار بیشتر شد؛ تا پیش از این رخداد، او حتی آماده شده بود که دست از تحصیل بکشد و وقت خود را صرفا صرف مشکلات بزرگ زندگیاش بکند؛ اما این واقعه عزم او را جزم کرد تا برای بزرگ و بزرگتر شدن از سدِ هر مشکلی رد شود.
و سالها بعد …
زن جوانی به بیماری مهلکی گرفتار شد؛ و تمام پزشکان از درمان وی عاجز شدند! از همین رو او به شهر بزرگتری منتقل شد تا شاید کاری از دست پزرکان مجربتر برایش برآید.
در این بین، دکتر هاروارد کلی برای مشاوره در مورد وضعیت این زن فراخوانده شد؛ وقتی او نام شهری که زن جوان از آنجا آمده بود را شنید، برق عجیبی در چشمانش نمایان شد؛ در واقع این زن، همان دختر دوران کودکیِ دکتر هاروارد کلی بود که با کمک کوچکش، زندگی او را متحول کرده بود؛ لذا او بلافاصله بیمار را شناخت.
دکتر مصمم به اتاقش بازگشت و با خود عهد بست که هر چه در توان دارد، برای نجات زندگی وی بکار گیرد. مبارزهی طاقتفرسای آن دو با بیماری و مرگ، بعد از کشمکش طولانی با بیماری به پیروزی رسید.
اما زمانی که روز ترخیص بیمار (همان زن) فرا رسید، زن با ترس و اضطراب زیاد صورتحساب را گشود؛ چراکه او مطمئن بود تا پایان عمر بایستی برای پرداخت صورتحسابِ بیمارستان و مخارج درمانش کار کند. اما زمانی که نگاهی به صورتحساب انداخت، فقط جملهای کوتاه به چشمش خورد
“همه مخارج با یک لیوان شیر پرداخته شده است. امضا دکتر هاروارد کلی”
زن مات و مبهوت مانده بود؛ ولی خیلی زود به یاد آن روز و آن پسرک افتاد. پسرکی برای یک لیوان آب در خانه را به صدا در آورده بود و او در عوض برایش یک لیوان شیر آورد. اشک از چشمان زن سرازیر شد. فقط توانست بگوید: “خدایا شکر”
بی شک خِیرِ بیمنّت و مملو از عشق و محبت هر یک از ما در یاریرسانی به ایتام و نیازمندان، نقطهی عطفی در زندگی خودمان است که ضمن خشنود گرداندن خداوند متعال از ما؛ رحمت الهی را برای شرایطی خاص در زمانی دیگر از زندگیمان ذخیره خواهد نمود.
این پست دارای یک نظر است
داستان بسیار زیبا و جذابی بود واقعا که از هر دست که بدی از همان دست میگیری